امام خوب ما علی(ع)
وقتی که به بازار رسید
اوهو اوهو اوهو اوهو
صدای گریه ای شنید
نزدیکی اش دختری دید
که بر زمین نشسته است
مقداری خرمای خراب
گرفته درمیان دست
فوری آمد کنار او
«چیه؟ چیه؟ دختر من ؟
چه طور شده به من بگو
گریه نکن حرفی بزن»
دختر: من کمی خرمای سیاه
خریده ام از این آقا
همه خراب است، ولی او
نمی دهد پول مرا
امام علی(ع) همراه او
آمد پیش خرما فروش
گفت: پول دختر را بده
خرمای بد هم نَفُروش
خرمای خوب خرید و شاد
رفت سوی خانه مثل باد
امام علی(ع) خنده به لب
به راه خود ادامه داد
شاعر:سید محمد مهاجرانی