امام علی(ع) و کودکان

فَلْیُبَلِّغِ الْحاضِرُ الْغائِبَ وَالْوالِدُ الْوَلَدَ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ...

امام علی(ع) و کودکان

فَلْیُبَلِّغِ الْحاضِرُ الْغائِبَ وَالْوالِدُ الْوَلَدَ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ...

امام علی(ع) و کودکان

یکی از کارها معاویه لعنة الله در بدنام کردن امیرالمومنین علی(ع) این بود که در شام به بچه های شامی بره هدیه میکرد و میگفت این بره از جانب معاویه است و زمانی که بچه های شامی با بره خودشون انس میگرفتند و بزرگتر میشدند،عمال معاویه اون بره رو که گوسفند شده بود از بچه ها میگرفتند و میگفتند این کار از جانب علی است و ما به فرمان علی این گوسفند رو از شما میگیریم.
در واقع با همین حیله ها کینه حضرت علی(ع) و بچه های حضرت علی(ع) رو در دل مردم شامی کاشت تا جاییکه بعد از واقعه کربلا و اسارت اهل بیت،وقتی از امام سجاد پرسیدند سخت ترین لحظات اسارت برای شما کجا بود؟ ایشون سه بار فرمودند:الشام الشام الشام...

دشمنان اهل بیت(ع) برای دشمنی آن حضرت نقشه ها کشیده اند و خرج ها کرده اند. حال از خود بپرسیم ما به عنوان محب اهل بیت(ع) برای ایجاد حب در کودکانمان چه کردیم و چقدر خرج کردیم؟
مهد حضرت رقیه سلام الله علیها وابسته به مسجد جامع صفا

طبقه بندی موضوعی

پلان اول:

قطار در حال حرکت است که ناگهان متوقف می شود. مسافران همگی از این توقف متعجب اند و همهمه ای فضا را اشغال می کند.

مرد مسافر:یعنی چی شده؟چه اتفاقی افتاده ؟

دختر بچه مسافر: یعنی دیگه  به مشهد نمی رسیم؟

خانم مسافر: آخه این دیگه چه وضعیتیه!!

علی کوچولو: یعنی قطار پنچر شده!!

بابای علی: (در حالی که خنده بر لب دارد.) می گوید: پسر جان، قطار که پنچر نمی شه!!

پلان دوم:

مادر در گوشه ای از اتاق  مشغول بستن ساک است. علی و خواهرش (زهرا) در گوشه ای دیگر  با لگو هایشان مشغول بازی هستند و از این که قرار است به مشهد بروند خیلی خوشحالند.

زهرا: من که عاشق حرم امام رضام ، ان قده دلم می خواد به کبوتراش دونه بدم!

علی:خوب منم همین طور، اما خدا و کیلی مزه غذای حضرتی یه چیز دیگس.

زهرا: ای شیکمو! تو هم که همش به فکر خوردنی!!

علی در حالی که سرش را پایین انداخته می گوید: ما اینیم دیگه !! و هردو می خندند.

مادر  با مهربانی بچه ها را صدا می کند  و می  گوید: بچه ها وسایلتون رو که می خواید بیارید رو آماده کردید؟

بچه ها با دست پاچگی: نه مامانی، ولی همین الان انجام میدیم.

پلان سوم :

همان قطار متوقف نشان داده می شود  در حالی که علی و پدرش در راهروی قطار  ایستاده اند و در حال سرگوش آب دادن هستند.

علی: بابایی، اگر قطار پنچر نشده ، آخه پس چی شده؟

بابای علی: بهتره بریم جلوترو ببینیم اوضاع  از چه قراره!

بابای علی در حالی که دستش را بالای پیشانی اش گرفته است و روی پنجه هایش ایستاده می گوید:ظاهراَ حال راننده ی قطار بهم خورده!

علی: یعنی چی؟ یعنی مشهد بی مشهد؟ یعنی بازی تو حیاط حرم پر!! یعنی هممون باید  وسط بیا بون بمونیمو بعد هم معلوم نیس چه بلایی سرمون میاد!

بابای علی: علی آقا، چرا ان قده شلوغش می کنی ، لابد بعد هم کرکسا میانو باقی مونده ی ما رو می خورن!!

علی: إ ... شما از کجا می دونستین!!

بابای علی: نه پسرم، هر قطاری ، جانشین راننده ی قطار داره، تا چند دقیقه دیگه هم قطار حرکت می کنه.

علی: آخ جون، جونمی جون، برم به زهرا بگم.

بابای علی: صبرکن پسرم، حالا من یه سئوال از تو دارم، قطار خوشبختی و سعادت که راننده ی آن پیامبر اسلام بوده ، پیامبر بعد از خودشون اون رو همین جوری رها کردند و رفتند؟؟

 علی: نه، امکان نداره! وقتی حتی واسه قطار معمولی جانشین راننده هست مگه می شه واسه ی قطار خوشبختی که پیامبرم اون قده واسش زحمت کشیدند جانشینی نباشه ،پیامبر دانای ما حتماَ یه فکری کردن.

بابای علی: آفرین به تو پسر باهوش، بله فکری کردن، پیامبر ازطرف خدا حضرت علی (ع) رو به عنوان جانشین خودشون معرفی کردن . قطار خوشبختی رو به دست ایشون سپردن.

علی: پس حالا فهمیدم دیروز تو جشن مدرسه آقا معلممون گفت: پیامبر(ص) فرمودند: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» یعنی چی؟

من می رم چیزایی که یاد گرفتمو به زهرا بگم.

بابای علی: برو پسرم برو.


نوشته: مرثا نورانی

برگرفته از سایت سفینه بنیاد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی