برنامه عید غدیر مهد حضرت رقیه سلام الله علیها واقع در میدان قیام
نفر اول: بچه ها امروز روز عیده. عیده غدیر! کی می دونه عید غدیر چه روزیه؟ توی زمان های خیلی خیلی قدیم، پیامبر خوب ما، یه عالمه از مردم رو دور خودشون جمع کردند و امام علی علیه السلام رو به عنوان جانشین بعد از خودشون معرفی کردند و گفتند هر وقت که من نبودم، شما به حرفهای امام علی علیه السلام گوش بدید... توی این روز پیامبر نام امیرالمومنین رو برای ایشون انتخاب کردند و مردم با ایشون بیعت کردند یعنی پیمان بستند که هر چیزی که ایشون گفت انجام بدن.
نفر دوم: (آهی با افسوس می کشد) ای کاش ما هم در اون زمان های قدیم بودیم و با امیرالمومنین بیعت می کردیم...
نفر اول: خوب بیاید ما هم به اون زمانها سفر کنیم...
جارچی با لباس عربی، ناگهان وارد کلاس می شود. شیپور یا طبلی در دست دارد.
جارچی: الله اکبر، الله اکبر! مردم قبیله (نام کلاس را می گوید) خبر دارم، خبر! خبر!
نفر دوم: چی شده؟
جارچی: خبری دارم از طرف پیامبر خدا!
نفر اول و دوم خوشحالی می کنند و می گند: چه خبری؟
جارچی: پیامبر گفتند هر کسی که می تونه، هر جایی که هست خودشو به کعبه برسونه تا همراه من حج بجا بیاره... امسال آخرین سالیه که به حج می رند...
نفر دوم با خوشحالی: حج؟ اونم با پیامبر خدا!
نفر اول: بچه ها شمام دلتون می خواد با هم بریم به کعبه حج بجا بیاریم؟
نفر دوم: برای حج بجا اوردن باید لباسای سفید بپوشیم....
(مربی و بچه ها همه شال یا حوله ی سفید رو سرشون می ندازند)
نفر دوم کمی فکر می کنه و می گه: تا کعبه خیلی راهه... پیاده که نمی تونیم بریم... باید شترامونو بیاریم...
(بچه ها شترهایی که از قبل آماده کردند و بیرون می آورند و ادای سوار شدن در می آورند و چند بار، دور کلاس می چرخند)
نفر اول: وای چه هوای گرمی! چقدر راه اومدیم...
نفر دوم کوزه شربت که کنار کلاس گذاشته شده رو برمیداره و می گه: بچه ها بیاید کمی خستگی در کنیم.
(به همه بچه ها یه لیوان شربت میده. بعد به همراه هم راه می افتند می آیند به حیاط که کعبه در آنجا قرار داره.)
(نوای لبیک اللهم لبیک پخش می شود)
نفر اول از دور با هیجان می گوید: نگاه کنید! نگاه کنید! کعبه! کعبه!
(جلو تر که رفتند) می گوید: بچه ها برای حج بجا آوردن باید دور کعبه بچرخیم و می چرخند و لبیک اللهم لبیک می گویند.
(الزامی ندارد هفت دور بچرخند. تا جایی می چرخند که خسته نشوند و به بازی و مسخره بازی نکشد)
بعد از اتمام چرخیدن، نفر دوم با خوشحالی میگه: بچه ها قبول باشه! حجتون مقبول!
نفر اول: حالا دیگه باید از دوستای مسلمونمون خداحافظی کنیم و به قبیله ی خودمون برگردیم.
(اگر کلاس دیگری هم در حیاط هست، از بچه های آن کلاس خداحافظی می کنند و حجتون مقبول میگند و به سمت کلاسشون حرکت می کنند.)
(در کلاس یک ربع هر برنامه ای که می خواهند به تشخیص مربی خواهند داشت مثلاً نفر اول داستانی از امام علی علیه السلام که شنیده تعریف میکند.)
جارچی ناگهان وارد می شود: الله اکبر! الله اکبر! مردم قبیله (نام کلاس را می گوید) خبر دارم، خبر! خبر!
نفر اول: چه خبری؟
جارچی با هیجان میگه: یه خبر مهم! یه خبر خیلی مهم! پیامبر خدا گفتند همه قبیله ها کنار برکه ی غدیر جمع بشند.
نفر دوم به فکر فرو می ره: همه کنار برکه غدیر جمع بشند؟ آخه چرا؟ ما که خیلی راه اومدیم... خسته شدیم....
جارچی: این دستوره پیامبر خداست. خبر خیلی خیلی مهمی رو باید به مردم بگن.... من زودتر باید برم به بقیه قبیله ها که جلوترن این پیغامو بدم. خدا نگه دار! شما هم زودتر خودتون رو به برکه غدیر برسونید.
(در حالیکه دور می شود) دوباره می گوید: برکه ی غدیر!
نفر اول: یعنی اون خبر مهم چیه؟
نفر دوم با دستپاچگی می گه: نمی دونم! ولی باید زودتر برگردیم... زودتر برگردیم... این دستور پیامبر خداست. حتما کار مهمی داشته که گفتن برگردید.
(مربی به همراه بچه ها چند بار دور کلاس می چرخند و ادی خستگی و گرما در می آورند و کم کم از کلاس خود بیرون می آیند و به طرف صحنه ی غدیر می روند.)
از دور نفر اول با هیجان داد می زند: رسیدیم. رسیدیم. برکه ی غدیر رو می بینم (به استخر بادی ها اشاره می کند)
(کنار برکه رفته و استراحت می کنند.)
نفر دوم: چه هوای گرمی! (عرق هاشو از صورتش پاک می کند) انگار خورشید امروز از همه ی روزها بیشتر گرما میده. پاهام از شدت گرما دارن می سوزند. (لباس یا پارچه ای رو زیر پاهاش می ذاره)
نفر اول: بیاید چیزی بخوریم... تا همه ی قبیله ها جمع بشن خیلی طول می کشه (به میوه های داخل استخر اشاره میکند و یکی را بر میدارد و هر بچه ای خودش برای دست می کند در آبو میوه اش رو برمیداره)
نفر دوم: چقدر دوست دارم زودتر بفهمم آن خبر مهم چیست که پیامبر ما را در این گرما دور هم جمع کرده...
(صحنه ی پیامبر که دست امام علی علیه السلام را بالا گرفته اند تا الان پوشانده شده. پرده کنار می رود)
فردی با لباس عربی که نزدیک صحنه غدیر نشسته است فریاد می زند: ساکت باشید! نگاه کنید! پیامبر دست مبارک علی را بالا گرفته و چیزی می گوید. ساکت باشید تا برایتان بگویم پیامبر خدا چه می گوید.... پیامبر خدا می گوید: (با حالت شعر)علی که بهترینه، امام اولینه، جان علی جان منه؛ خون علی خون منه؛ دشمن او دشمن من؛ دوست علی دوست منه؛ اگه منو دوست دارین، دل به علی بسپارین؛ با هر که دشمن اوست، دشمن بشی چه نیکوس...
پیامبر خدا می گند: این همان خبر مهمی بود که خدا به من دستور داد آنرا به شما بگویم حالا شما هم برید و این پیام رو به هر کسی که در اینجا نیست بگید و با نام امیرالمومنین با امام علی بیعت کنید.
(پرده صحنه غدیر کشیده می شود.)
نفر دوم با هیجان می گوید: شنیدید؟ شنیدید؟ پیامبر گفت امام علی را امیرالمومنین صدا کنیم... بچه ها بیایید! بیایید به امیرالمومنین سلام کنیم.
(همه رو به حرم مطهر امام علی علیه السلام می کنند و با هم میگند السلام علیک یا امیرالمومنین)
(در اینجا یه نوا پخش می شود و کمک مربی ها حباب رو سر بچه می ریزند و یک نفر دیگر از دور روی سر بچه ها شکلات می ریزد.)
بعد از اتمام نوا، بچه ها به کلاسهای خود می رند و مربی شعر زیر رو با بچه ها می خونه: چی گفت چی گفت پیامبر؛ چی گفت به هر رهگذر؛ چی گفت به هر همسفر؛ عید غدیر پیامبر؛ گفتا به هر رهگذر؛ هر پسر و هر پدر؛ هر حاجی و همسفر؛ علی که بهترینه، امام اولینه، جان علی جان منه؛ خون علی خون منه؛ دشمن او دشمن من؛ دوست علی دوست منه؛ اگه منو دوست دارین، دل به علی بسپارین؛ با هر که دشمن اوست، دشمن بشی چه نیکوس...
و می گوید یادتون باشه این پیامو برای هر کسی که تو روز غدیر نبوده بخونید.
و هر بچه ای هدیه هایی که برای بقیه کلاس اورده رو پخش می کند.
(اگر زمان شد، هر بچه ای با یک جمله با امیرالمومنین بیعت می کند و مربی دو تا دو بچه ها رو انتخاب می کنه که با هم دیگه برای همیشه دوست باشند.)